سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

Elahe Shab دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : الهه شب

2 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : nojan کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 4?7 (پی دی اف) – 0?4 (پرنیان) – 1?1 (کتابچه) – 0?4 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 518

14 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

باران دختری که سعی می کنه شبیه بقیه دخترا نباشه، تا حالا عشقو تجربه نکرده و بهشم توجهی نداره ، ظاهری تقریبا پسرونه داره و اصولا در خواست کمک کسی رو قبول نمی کنه، در مورد جنس ذکور هم زیاد تمایلی به کمک کردن نداره، و از قضا با شخصی آشنا می شه که دقیقا سعی می کنه جنسیتش روی رفتارش زیاد تاثیر گذار باشه و زیادی ادعای مردی کنه …
توماژ که حداقل سعیش رو واسه خوب بودن می کنه ، دوست داشتنی و البته خیلی با هوش و در ضمن گاهی اوقات زیادی غیرتی ، یکمی هم شکاک ، خاندانش از تبار کرد نشینن و خودش هم یه پسر کرد چشم سیاه فوق العاده جذاب ، مادرش براش یه موجود مقدس و کلا خونه رو یه محیط پاک می دونه که نباید توش گناهی رو مرتکب شد…

 

5 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از nojan عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان الهه شب | nojan کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

دوش گرفتنش یه ربعی طول کشید، بالاخره رضایت دادواومد بیرون ….
نشست روی تختش ، یه تخت دونفره خیلی خیلی تمیز …
یه شلوار لی با یه بلوز مشکلی یقه هفت چسبون انداخت روی تخت، اول بلوزو بعدم شلوار…
صدبار تو آینه خودشو نگاه کرد ، موهاش رو هم که تازه دیزل کرده بود، با یکم تافت داد بالا…
چشمای مشکی خمارش بیشتر نمایون شد، صورتش باز شد با این کار…
کاری که همیشه بیان ، مامان تپل و خوشگلش با دیدنش نق زدن هاش شروع می شد …
یاد غر غرای مامان افتاد، لبخندی زد ، بعدشم یاده جوابی که همیشه در مقابل نق نقای اون می داد…
- فدات بشم، چرا انقدر نگرانی آخه ؟ عسل نیستم که انگشتم بزنن …
- چرا هستی پسر ، خودت خبر نداری …
همیشم بعدش لپ مامانو میبوسیدو مامان صدبرابر غرق لذت میشد …
اما بابا صلاح حسابی حسودی می کرد ، چون زن خوشگلش بیانو خیلی دوست داشت ، حس عاشقونه ای خیلی قدیمی ، که هرچی فکر می کرد یادش نمی اومد کی این حس شیرینو بهش نداشته !!!
ساعت مچی شو که یه صفحه بزرگ قد بشقاب داشت. دوره دستش چرخوند،به صفحش نگاهی انداخت ،همه عقربه هاش کار می کرد، حتی اون عقربه که معلوم نبود به وقت گرینویچ ، هاواناس ، لندن ؟ چیه !
نزدیک 8 صبح بود، هنوز وقت داشت، از 6 بیداربودو دقیقا” دوساعت وقت گرانبهارو هدر داده بود …
صداش زدن، شیشه ادکلان سوئیسی اسپیلن دورش رو بر داشت ، یه شیشه خوشگل سفیدو سیاه یا همون گوره خری متداول…
یه دوش اساسی باهاش گرفت ، بعدشم آرووم گذاشتش سره جاش، نه یه میل اینور تر نه یه میل اونور تر !
صدای جیغ طلا خانومش بلند شد …
- دادشی نمی خوای بیای؟






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:39 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Lamse Khoshbakhti دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : لمس خوشبختى

2 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : •?ªƒªδ• کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1?5 (پی دی اف) – 0?1 (پرنیان) – 0?7 (کتابچه) – 0?1 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 175

14 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

رمان راجع به دختریه که پدرش به علت قتل زندانه و دختر برای بیرون آوردن پدرش کاری می کنه که…

 

5 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از •?ªƒªδ• عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

دستامو بهم گره زدم و جلوی دهنم بردم و ها کردم تا بلکه از گرمای دهانم دستام گرم بشن اما بی فایده بود سرمای تنم از سردی هوا نبودبلکه از ضعف ، ترس ، استرس و درد هم بود. نگاهمو به در سیاه رنگ دوختم ، چرا کسی بیرون نمیومد؟ 5 روز شد. 5 روز که… افکارم با صدای در یادم رفت سریع بلند شدم و خودمو به در سیاه رنگ رسوندم دری که رنگ لباسی بود که این روزا اهالی این خونه به تن داشتن. منم سیاه پوش بودم. منم غم داشتم. منم واسه دل درموندم سیاه پوشیده بودم. درد من از درد اینا بدتر بود. اینا عزیز از دست داده بودن ولی من نمیدونستم عزیزمو خواهم داشت یا نه…
سوزوکی مشکی رنگی از پارکینگ بیرون امد سریع به سمت ماشین رفتم. راننده با دیدنم نگه داشت. به شیشه راننده کوبیدم و با التماس گفتم:
-توروخدا اقا، خواهش میکنم به حرفام گوش کنید ، اقا…
هنوز حرف از دهنم خارج نشده بود که ماشین به حرکت افتاد دنبالش دویدم و با التماس فریاد زدم:
-خواهش میکنم رضایت بدید به خداوندی خدا کنیزیتونو میکنم …
همین طور که ماشین حرکت می کرد همراهش توی خیابون کشیده شدم و در اخر وسط کوچه روی زمین افتادم و با صدای بلند زجه زدم و از خدا کمک خواستم. مردمی که از کنارم رد میشدن با ترحم نگاهم میکردن و برخی هم بی خیال رد میشدن . به سختی خودمو به پیاده رو رسوندم و دوباره مصیبت نامه سر دادم. توی حال خودم بودم که کودکی از کنارم گذشت و اسکناس پاره ی صد تومانی جلوی پام انداخت و بعد با خوشحالی دست مامانشو گرفت و گفت:
-مامان به این خانومه کمک کردم خدا دروغی که صبح به بابا گفتم میبخشه؟
جیگرم اتنیش گرفت. دلم سوخت. سر بلند کردم و خیره به اسمون گفتم:
-می بینی خدا؟ می بینی به چه روزی افتادم؟ تک دختر ارسلان خان، دختری که کل دنیا نازشو خریدارن کارش به جایی رسیده که با گدا اشتباهش میگیرن. خدایا این رسمشه؟ چه حکمتی تو کارته خدا؟






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:38 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Shah Dozd دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : شاه دزد

2 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : مهتاب.ا.ک کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 2?1 (پی دی اف) – 0?2 (پرنیان) – 0?8 (کتابچه) – 0?2 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 198

14 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

دو تا دختر فقیر مجبورن برای گذروندن زندگیشون دست به دزدی بزنن و این داستان حول زندگیه سخت این دو تا دختر میگذره و جنبه های مختلف زندگیشون ، اتفاقاتی که زندگیه هر کدومشون رو دستخوش تغییرات بزرگی میکنه…
تغییراتی که مسیر زندگیه هر دوشون رو به طور کل عوض و اونا رو وارد دنیای تازه ای از مشکلات زندگی میکنه…

 

5 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از مهتاب.ا.ک عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان شاه دزد | مهتاب.ا.ک کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

مقدمه:
روبه روی پنجره ایستادم و به اخریین پرتو های نور خورشید که پشت کوه محو میشدن خیره شدم…لیوان داغ نسکافه بین انگشتای یخ کردم بودو بخاری که ازش بلند میشد نوک دماغمو از حالت کرختی در میاورد…هنوز زنگ صدای شادش توی گوشام میپیچید…هنوز برق نگاه مشکی و نافذش توی یادم پرسه میزد…لبخند تلخی زدم و روی مبل گرم و راحتیه روبه روی پنجره نشستم…یه قلپ…دوتا قلپ…سه تا قلپ…گرم بود…وقتی طعم تلخ و شیرین نسکافه رو توی دهنم حس کردم لبخندم پر رنگ تر شد…نسکافه منو یاد زندگیه خودم میندازه!تلخ و شیرین…
کلاهمو کشیدم روی گوشامو و توی دستام ها کردم…هوا خیلی سرد بود…از دم یه مغازه رد میشدم که فکری به سرم زد…توی شیشه ی مغازه به سرو تیپم یه نگاهی انداختم و به خودم پوزخند زدم…فکر احمقانه ای بود…ولی سخت میتونستم در برابرش مقاومت کنم…کت کهنه ی قبلیمو در اوردم و فرو کردم توی کوله ام…دوباره خودمو توی شیشه نگاه کردم…دست کردم زیر کلاهمو شال نخیمو مرتب کردم و دسته ای از چتری های لخت مشکی رنگمو از زیر شال کشیدم بیرون و از لبه ی کلاه بیرون ریختم…یواشکی رژ لب صورتی ملایمی روی لبام کشیدم و توی شیشه به خودم لبخند زدم…حالا بهتر شد…کمی بیشتر شبیه ادم حسابی ها شدم…کمرمو صاف کردم و سینه امو دادم جلو و سعی کردم مثل خانم های متشخص راه برم…اروم بدون اینکه جلب توجه کنم رفتم توی مغازه…اخیش…چقدر این تو گرمه…به دور و برم نگاهی انداختم…رفتم سمت یکی از رگال ها…تو افکار خودم غرق بودم که با شنیدن صدا از جا پریدم…
_عزیزم میتونم کمکت کنم؟
نگاهش کردم…یه دختر کم سن و سال بود…شایدم هم سن و سالای خودم…بهش لبخند ملیحی زدم و گفتم:
_ممنون…انتخاب کردم بهتون میگم…
اونم نگاهی به سر تا پام انداخت و با یه لبخند کوتاه رفت دنبال کارش…دست کردم بین کاپشن ها و دستم با یه کاپشن پشمی نرم و خوشکل برخورد کرد…کشیدمش بیرونو یه نگاه بهش انداختمو دستم رفت سمت مارکش…برش گردوندم تا قیمت پشتشو بخونم… اوه!!! سرم گیج رفت!400تومن!!!چه خبره!؟؟مگه نخش از طلاست!؟؟بدجوری چشامو گرفته بود…یه نگاهی به دور و بر مغازه انداختم…اونطرف مغازه چشمم افتاد به یه در دیگه!ایول!






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:38 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Miram Jaie Man Inja Nist دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : میرم جای من اینجا نیست

2 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : مهرناز کاویانی کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 2?6 (پی دی اف) – 0?2 (پرنیان) – 0?9 (کتابچه) – 0?2 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 292

14 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

داستان درباره دختری به اسم آرامه که با پسری که عاشقشه ازدواج می کنه و درست بعد از گذشت دو هفته از ازدواجش رفتار شوهرش تغییر میکنه و اونجاست که متوجه میشه علاقه ای در کار نبوده…
شوهرش نه تنها دوسش نداره بلکه یه جورای هم ازش متنفره و اتفاقاتی میوفته که نه تنها زندگی آرام و مهرداد بلکه زندگی اطرافیانشو هم عوض میکنه….

 

5 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از مهرناز کاویانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان میرم جای من اینجا نیست | مهرناز کاویانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

چند دقیقه ای بود که از پنجره ی اتاق خوابش به خیابان نگاه می کرد سیگارش را روشن کرد و گوشه لبش گذاشت و یک پک عمیق بر سیگارش زد، باور آنچه خوانده بود برایش سخت بود. دومین پک را بر سیگار Marlboro سبزش زد به یاد گذشتش افتاد ، پک سوم را زد.. نمی توانست تحمل کند سیگارش را توی مشتش خاموش کرد بی توجه به درد کف دستش به سمت پا تختی کنار تخش رفت و دفتر را دوباره باز کرد.
سحر_الو سلـــــــــــــــــــــــ ام نمیتونم از فکرت درآم… من هنوزم مثل قبلاهام … هنو..
نزاشتم بیشتر واسم چهچه بزنه
_سلامو مرض سلامو برگ هویج.. الان وقت زنگ زدنه؟
سحر_پاشو پاشو کار کن کوشش کن زن و بچه گشنه ان
دیگه داشت کفرم در میومد ساعت 6 صبح زنگ زده مسخره بازی در بیاره
_مسخره بازی در نیار سحر بنال چته؟ چیکار داری؟
با لحن با مزه ای گفت: نا آرام جان من گَلت کردم حالا شوما پاچه مارو عفو کن
_ اه مثل رادیو بیگانه همش زر میزنی اول صبحی
سحر_نا آرام جونم
_نا آرامو مرض چته؟
سحر_بیا اینجا….
_بیام اونجا چیکار؟
سحر_بیا بت میگم
_الان بگو خب
سحر_جون من بیا کارت دارم بیست مین دیگه اینجا باش صبحوبنه هم نخور سگ خور مهمون من
تا اومدم بگم نمیام قطع کرد و از اونجایی که میدونستم بهش زنگ بزنم جواب نمیده، زنگ زدنو بیخیال شدم.
ده دقیقه بعد آماده بودم یه شلوار گرمن کن مشکی با مانتو سرمه ی و شال مشکی تنم کردم، تا خونه سحر 5دقیقه بیشتر راه نبود سریع واسه مامان یادداشت گذاشتم که من دارم می رم خونه سحر نگران نشه.
یه میس انداختم درو باز کرد از اونجایی که میدونستم مامان سحر عادت داره بعد نماز تو حال بخوابه خیلی آروم در واحدشونو باز کردم ولی نه از سحر و نه از مامانش خبری نبود همین که پامو گذاشتم تو اتاق سحر صدای پخ گفتن همانا و صدای جیغ من همانا..






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:37 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Tamanaie Vesal دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : تمنای وصال

2 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : الناز محمدی کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 4?6 (پی دی اف) – 0?4 (پرنیان) – 1?2 (کتابچه) – 0?5 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 469

14 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

تمنا …
دختری باروحی به لطافت باران ، الهه ای بی تمثال در قلمرو عشق …
آمد تا مؤمن به عشقش کند، عشقی حقیقی ورای آدمیان حریص …
آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تکرارها را از کامش بزداید …
آمد تا زمزمه روز و شبش شبیه لالایی دلنوازی بر لبهایش و کنار گوش او دوست داشتنی ترین تکرارش شود …
“تو فقط عشقی زمینی بودی یا معجزه ای حقیقی تمنای دلم…”

 

5 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از الناز محمدی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان تمنای وصال | الناز محمدی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

فصل اول
صدای سرخوش شادش مانندموجی ازانرژی درفضای خانه طنین انداخت
_سلام !من اومدم.
مادر باشنیدن صدای او لبخند به آورد .ازبالای کانترسر کشید وپاسخش راداد .همزمان صدای تارا هم بلند شد:
_به به سلام عرض شد آتیش پاره ی پرسروصدا!احوال شما؟
تمناکه درحال دراوردن مقنعه ازسرش بود باشعف به خواهرش نگاه کرد ولحظه ای بعد با خوشحالی وسایلش راهمانجا کناردررهاکرد وبه سمت آغوش باز خواهرش تقریبا هجوم برد.
_چه عجب ازفامیلای شوهرت دل کندی ؟سوگل کو؟نکنه واسه خودشیرینی دادی دست خواهرشوهرت تاباهم برن ودورایران وبگردن؟نمیدونستم یه عروسی تو شمال میتونه اینقدر جذاب باشه وکلهم خانواده از یادت بره چه برسه دلتنگشون بشی!
تاراباچشمهایی درشت شده وپرخنده گفت:
_اظهار دلتنگی به سبک روزه یا واقعا اوضاعمون قمردرعقربه؟
_حیف که ازم بزرگتری والا اظهار دلتنگی ای برات میکردم که دیگه اسم خانواده سامان بیاد کهیر بزنی!آخه تو نمیدونی من دوروز سوگلو نبینم دیوونه میشم. ودوهفته است رفتید؟
مادرباسینی شربت از آشپزخانه بیرون آمد ودرهمان حال گفت:
_مگه بنده خداها دعوتت نکردن؟خودت نرفتی!
_ازاون حرفا بود مامان؟مگه امتحان نداشتم؟
_پس دیگه دست ازخط ونشون کشیدن بردار!
_آخه تامن حال این خانم وآقا رو جانیارم آروم نمیشم!حالا سوگلم کو؟
تارا با حفظ لبخندش ودرحال نوشیدن شربت گفت:
_داخل اتاق سابق مامانش خوابه البته اگه خاله اش بااین همه سر وصدا بذاره!
تمنا باقی شربتش رایک نفس سر کشید وبرخاست.
_بیخود !هرموقع رفت پیش عمه اش بخوابه!






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:36 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Bebakhsh Mano دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : ببخش منو

2 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : paradaice و nastaran_m کاربران انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 2?8 (پی دی اف) – 0?2 (پرنیان) – 0?9 (کتابچه) – 0?3 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 290

14 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

منم یه دختر بودم … مثل تو …مثل دخترای دیگه …
ولی حالا … من یه زنم … یه مادر …
حالا من یه زنیم که دنیای دخترونش با بی رحمی ازش گرفته شده … به بدترین شکل ممکن … آرزوهاش ازش گرفته شده … دنیای کوچکش نابود شده و تبدیل به دنیای بزرگ و واقعی شده … دنیایی که توش محبت جایی نداره … دنیایی پر از بیرحمی … دنیای من … دنیای تو … دنیایی پر از ظلم … دنیایی که توش سادگی معنا نداره … باید گرگ باشی تا خورده نشی …
دنیایی که توش هر چیزی بهایی داره … بهای چیزی که من ازش خواستم سنگین بود … خیلی سنگین … و من بهاشو پرداختم … دختری که به خاطر جون مادرش خودشو فدا کرد … فدای پول…
من یه زنم با احساسات بکر و دست نخورده … مهم تر از همه من یه مادرم … مادری که حالا فقط به خاطر دخترش زندگی میکنه …

 

5 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از paradaice و nastaran_m عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان ببخش منو | paradaice و nastaran m کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

بالاخره بعد از زحمت بسیار اون پایان نامه لعنتی رو ارایه دادم و تموم شد …
همونطور که راه میرفتم به آسمون نگاه کردم … احساس پرنده ی از قفس آزاد شده ای رو داشتم … حالا دیگه راحت میتونستم به کارم توی شرکت ادامه بدم و 2 هفته مرخصی که گرفته بودم رو جبران کنم …
ابتدا قنادی رفتم و 2 جعبه شیرینی گرفتم … یک جعبه برای مادر گلم و یکی هم برای بچه های شرکت …
به ساعتم نگاه کردم ساعت از 10 هم گذشته بود … بعد از مدت ها به مناسبت تموم شدن ارشدم با نمره ی عالی برای خودم تخفیفی قائل شدم و ماشین دربست گرفتم …
سر کوچه پیاده شدم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی از التهاب درونیم رو کم کنم … هر چه جلوتر می رفتم بیشتر متوجه تجمع همسایگان جلوی درب خونه مان می شدم … با کنجکاوی سرعت قدم هامو زیاد کردم … کم کم همسایه ها متوجه من می شدن و نگاهشان رنگ تاسف می گرفت …
با دیدن آمبولانس جلوی درب خونه و در باز حیاط مات سر جام وایستادم … دستم لرزید … جعبه های شیرینی از دستم افتادند …
به خودم اومدم … بدون توجه به شیرینی های پخش شده کف آسفالت به سرعت به طرف خونه دویدم … با نزدیک شدن من مردم راه رو واسه ی من باز میکردن … دستم رو روی در نیمه باز حیاط گذاشتم … درو روی لولا چرخید و وارد حیاط شدم …
با دیدن مادرم روی برانکارد پاهام سست شد و همونجا کنار در نشستم … با چشمای اشکی نظاره گر مادرم شدم … قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید … و باز هم حال مادرمبد شده بود … ولی آخه چرا ؟ … اون که مدت ها بود بهتر شده بود …
با حرکتی آنی از زمین بلند شدم و جلو رفتم …
ـ میشه یکی به من هم بگه اینجا چه خبره ؟
یکی از دو نفری که برانکارد رو حمل میکردن با تعجب به طرف من برگشت و گفت :
ـ خانم شما با ایشون چه نسبتی دارید ؟






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:36 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Ashke Khonin دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : اشک خونین

2 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : کیوان 41 کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 6?0 (پی دی اف) – 0?5 (پرنیان) – 1?1 (کتابچه) – 0?5 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 608

14 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

کودک سه ساله ای در حرم امام رضا گم می شود ، و از آن روز ، بیست و دو سال می گذرد. پسر بچه، وقتی به سن بیست و پنج سالگی می رسد، تصمیم می گیرد، دنبال اصل و نسب خود برود …

 

5 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از کیوان 41 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان اشک خونین | کیوان 41 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

بیست و دو سال پیش سیامک سه ساله بود و کر و لال. صدای هیچ کجای جهان به گوشش نمی رسید و جهان را با چشمانش می شنید. مادر، همواره منتظر بود تا صدای فرزندش را بشنود. تصور فرزند کر و لال برای او دردناک بود. پزشک جوان بی تجربه ای گفت:
ـ « فرزندت کر است، به همین دلیل، توان حرف زدن ندارد.» و دستور داد تا برایش سمعک بخرند. گوش های
سیامک سمعک زده شد.
روزها و هفته ها سپری شدند. با وجود این که دستگاه، اندکی در شنوایی او تاثیر گذار بود ولی او همچنان این تحول را از دیگران مخفی نگه می داشت و کسی در رفتار ظاهری و به خصوص شنوایی اش تغییری را شاهد نبود. او به مانند گذشته کر و لال مانده بود.
سیامک در ابتدا بر حسب عادت و سپس از روی عقل و هوش و تجربه، دریافت که گوش شنوا، درد و بلای جدیدی برایش شده است. چرا که به عینه می دید، دیگران چگونه در نوع رفتار و برخوردشان با او عوض می شوند و او چگونه امتیازهای مثبت گذشته را می بازد.
سیامک یک ماه از سمعک استفاده کرده بود و همچنان به مانند سابق کر و لال بود. بزرگان خانواده، زود هنگام منتظر یک نتیجه و معجزه ی بزرگ بودند. چون در رفتار سیامک تغییری حاصل نشد، رفتار دیگران و نوع برخورد آنها با سیامک هم، شکل تندتری به خود گرفت.
سیامک دیگر حتی در پناه مادر و یا پدر، از خشم و اخم دیگران بر حذر نبود! ملاحظات، دورانش به پایان رسیده بود. هر کس می توانست پیش پدر و یا مادر، در مقابل شور و شر بازی هایش، به او غضب و تندخویی کند! در مجموع، همه ی افراد، او را که کودکی خردسال بود، به چشم فردی بالغ می دیدند و با این نگاه، وقتی لج می کرد با او بد رفتاری می کردند و سر او داد و بیداد راه می انداختند.
دو بار، جفت سمعک های سیامک خراب و گم شده بودند و برای بار سوم خریداری نشدند. پدر بزرگ ها، زیارت حرم امام رضا را واجب دانستند. مادر هم به این وضعیت نگران کننده و رو به رشد پسرش، راضی نبود. به ناچار برای درمان و شفای پسرش نذر یک ماهه کرد.
اول ماه رمضان از راه می رسید، مادر جوان به همراه مادر پیر و پسرش سیامک، به مشهد رفتند. آنها در مسافر خانه ای نزدیک به حرم اقامت کردند. اتاقی تنگ و تاریک، خارج از هر استانداردی که متروکه به حساب می آمد را به بهایی ناچیز برای یک ماه، کرایه کردند.
آنها هر روز پس از سحر به حرم می رفتند و تا غروب در آن جا و یا در اطراف، در نزدیکی حرم می ماندند. گه گاهی سیامک را با ریسمانی به پنجره پولادین حرم می بستند.
آنها برای قناعت کردن در مصرف و خرج پول، اکثرا بدون ماشین تا به حرم و از حرم تا مسافرخانه پیاده روی می کردند. مادر جوان اکثرا سیامک را در بغلش حمل می کرد و وقتی مادر چاق و مریضش به خاطر تنگی نفس از آن ها عقب می ماند سیامک را روی زمین می گذاشت و به سراغ مادرش می رفت و زیر بازوی او را می گرفت. زن جوان، میان مادر و کودک تنها مانده بود و این کارِ هر روزه ی او شده بود. تا این که روز بیست و یک رمضان از راه رسید…






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:35 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Gheseie Del Ha دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : قصه ی دل ها

2 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : hese_gharib کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1?0 (پی دی اف) – 0?1 (پرنیان) – 0?7 (کتابچه) – 0?1 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 94

14 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

افسون تنها دختر خانواده ی سعادت که خیلی زیبا و باهوشه در کنکور رشته پزشکی قبول میشه و به تهران میره و اونجا …

 

5 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از hese_gharib عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان قصه ی دل ها | hese gharib کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

-افسون،مادر،بیدار شو عزیزم،بیدار شو بابات دیرش شده میخواد بره
باز مادرش بیدارش کرده بود ،آخه چرا همیشه باید صبح زود بیدار شه؟شده بود کار هر روزش،چرا نباید خواهر یا برادری دیگه ای داشته باشه تا مجبور نشه هر روز صبح زود بیدار شه؟؟!
مادرش در اتاقش رو باز می کنه
-افسون جان؟
-بله مامان؟
-پاشو صورتتو بشور بیا پایین
-باشه
-تنبل نباش ..همینه دیگه وقتی بهت میگم زود بخواب گوش نمیدی!
-باشه الان میام
بالاخره بلند میشه و میره تا دست وروشو بشوره..یاد کنکورش می افته .چند روز دیگه جوابش میاد.تقریبا مطمئن هست که بهترین رتبه رو می آره.اما باید می رفت تهران،پزشکی تهران،اما مطمئن بود که باباش بهش اجازه نمی ده همیشه تو مدرسه بهترین بود.اما کسی باهاش دوست نمی شد.شاید چون خیلی آروم بود یا شایدم خیلی خوشگل! یه صورت سفید وبلوری وخیلی لطیف.بینی قلمی ..چشمهای درشت آبی با مژه های بلند و ابرو های کشیده ولبهای قلوه ی موهاشم خرمایی بود.همیشه بچه های مدرسه از اون بدشون می اومد.
-افسون
با صدای مادرش از فکرو خیال بیرون میاد.
-اومدم..میره تو آشپزخونه
-سلام دختر گلم وهمزمان سرشو می بوسه
-سلام بابا جون
-سلام عزیز دل بابا..بیا صبحونه بخوریم
بدون هیچ حرفی می ره و صبحونه شو می خوره.بعد خوردن صبحونه پدرش خداحافظی می کنه و میره .از بس دیشب به این که چی کار کنه که پدرش بهش اجازه بده که بره تهران فکر کرده بود که تا صبح نخوابیده بود.چند بارم از مادرش پرسیده بود که چرا خواهر یا برادری نداره و همیشه هم جواب داده بود که تو هم با کلی دوا و درمون داریم .بعدتو هم دیگه نتونستیم بچه دار بشیم.






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:34 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Bahare Mandegar دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : بهار ماندگار

2 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : مریم صمدانی کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1?8 (پی دی اف) – 0?2 (پرنیان) – 0?9 (کتابچه) – 0?3 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 184

14 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

سرگرد علی پارسا به اجبار خانواده اش مجبور به ازدواج با دختر دوست پدرش میشه ، همونطور که گفتم به اجبار هیچ رضایت و میلی از جانب علی پارسا نبوده … طی ربوده شدن ترنج عظیمی نامزد علی توسط باند اکس ای کی …

 

5 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از مریم صمدانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان بهار ماندگار | مریم صمدانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

_نه مادرمن نمیشه من راضی نیستم
_مادرفدات بشم دلمونشکن توبیا دختررو ببین شاید به دلت نشست شاید پسندیدیش
ازروتختم بلندشم ادامه دادن این بحث فایده ای نداشت جلوی پای مادرم نشستم وباملایمت شروع کردم به حرف زدن گرچه این حرفهارو روزی ده بارتکرار میکردم اما به خودم اجازه نمیدادم که باهاش بدصحبت کنم
-بببین فاطمه خانوم مادرگلم قربون اون دلت بشم من ..خودت که میدونی من فعلا تصیم ندارم ازدواج کنم نه دختر حاج اقافلاح بلکه هیچ دختریوالان تواین شرایط نمیتونم بپذیرم
توچشماش نگاه کردم شاید بانگاهم میخواستم قانعش کنم اماازاخم روپیشونیش متوجه شدم بی فایدست
ازسرجاش بلندشد منم همراهش بلند شدم به سمت دراتاق رفت برگشت
_هزاربارگفتم این کارنیست بخدانیست من خون به جیگرمیشم تامیری ماموریتوبرمیگردی بذار سروسامونت بدم دلم اروم بگیره
ترجیح دادم سکوت کنم کلافه بودم کم مصیبت داشتم دخترحاج اقاهم بهش اضافه شد دستی توموهام کشیدم وقتی دید قصدندارم حرفموعوض کنم همونطورکه زیرلب غرمیزد ازاتاق خارج شد
درکمدوبازکردم طبق معمول سعی کردم تیپم رسمی باشه بعدازاماده شدنم ازاتاق رفتم بیرون وقتی دیدم کسی توپذیرای نیست ازخونه خارج شدم وبه سمت اداره حرکت کردم






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:34 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()

Mikhastam Aroos Basham Na A دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : میخواستم عروس باشم ، نه عروسک

2 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : نغمه13 کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 2?4 (پی دی اف) – 0?2 (پرنیان) – 0?9 (کتابچه) – 0?3 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 233

14 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

داستان دختری که عاشق میشه، عاشق عشقی که به نظر معشوق، طبق عرف نیست.
اما مگر میشود دست رد به سینه عشق زد. عشق همیشه ساکت می آید و یک آن میبینی او که در قلبت مهمانش کردی، حالا صاحب همه قلبت شده است.
جوانه عشق در قلبم روییده. من بی اندازه خوشحالم. دوست دارم سبز شود، دوست دارم شکوفا شدنش رو حس کنم. اما تو می آیی و میگویی جوانه عشق من یک گیاه کوچک است که بذرش از دست دخترکی افتاده و باید هرس شود. حرف تو را باور کنم یا زیبایی جوانه ام را؟ امیدوارم روزگار با تو هم عقیده نباشد.

 

5 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از نغمه13 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان میخواستم عروس باشم ، نه عروسک | نغمه13 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

پیی همه چیز را به تنم میمالم، اما این پیی خیلی چربتر از بقیه پیی هاست. پیی سرزنش و شاید کتکهای خانواده، پیی بی آبرویی، پیی پس زده شدن از اوو پیی گناه دربرابر خدا. در آینه نگاه دیگری به خود می اندازم. تازه قدم به سن بزرگی گذاشته ام،18 سالگی. در خانواده ما رسم بر ابرو برداشتن دختر نیست. اما من که همیشه سرسخت بوده ام توانسته ام بازیرآب رفتن بند بیاندازم و کمی زیر ابرو بردارم. چه قدر قیافه ام بزرگ شده است. رژ صورتیم را کمی تجدید میکنم و خط چشمم را تیزتر. وسایل آرایشی که از مال مادرم کش رفته ام برای این روز خاص. امروز چه قدر بوی گناه میدهم. پیراهن یاسی رنگ که تا بالای زانویم است میپوشم. پیراهنی که به سلیقه خودم خریده بودم که مادر به جز عروسی پسرعمو درجمع زنانه دیگر اجازه پوشیدنش را نداد. به قول عمه ام همه چی تمام هستم. موهایی به رنگ خود شب و چشمهایی درشت و همرنگ موهایم. پوستی سفید و اندامی که همیشه رشک دختران مجالس است. درست است همه چیز تمام هستم اما چرا هیچ گاه به چشم محبوبم نمی آیم. از دو سال پیش خواستگار داشتم، اوایل که پدرومادرم به دلیل سن کمم رد میکردند اما بعد از آن اتفاق، محبوبم فقط یکی است وصحبت خواستگاری را درهمان نطفه خفه میکنم.
همیشه توجه مردها را به خود جلب کرده ام. اما از این متنفرم که آماج هرزه گری چشمهای ناپاک باشم. پدرم که پوشیدن چادر را در خارج از خانه الزامی اعلام کرده است. اما داخل خانه و جلوی میهمان پوشیده بودن کافیست. چشم به ساعت دارم. حدود یک ربع دیگر باید بیاید. این بار برق چشمانم، نگاه چشمانت را که انگار به زمین دوخته شده است خواهد شکافت و اسیر سیاهی چشمانم خواهی شد. با همه وجود میخواهمش. مهم نیست عرف نیست، حرف مردم مهم نیست.
چادر حریرمادر را که برای مجالس زنانه خریده است سرم میکنم. چادری به رنگ دونه اناری. ناخنهایم را با لاک صورتی، به رنگ لبهایم آراسته ام . امروز باید کامل کامل باشم. باید درچشمان او بدرخشم. باید آن قدر نیروی جاذبه ام را قوی کنم که از جاذبه زمین که چشمان محبوبم را جذب میکند، جذابتر باشم.
زنگ خانه به صدا در می آید، 7دقیقه پیش بینی ام نادرست از آب در می آید، امیدوارم باقی پیش بینیهایم مثل این نباشد.مادرم با نیلو کوچولو رفته مجلس قرائت یکی از دوستانش در آن سر شهر و پدرم مغازه است. او هر روز این ساعت می آید تا با نیلو بازی کند و به او سر بزند. چند بار آرزو کرده ام که کاش یک بار اتاق من را با نیلو اشتباه کند و قدم به اتاقم بگذارد. یک بار مرا با الفاظی که نیلو را صدا میزند، مخاطبم کند. اما حتی یک بار آرزوهایم به انجام نرسیده اند. من همیشه برای محبوبم، یاسمن خانم بوده ام نه چیزی بیشتر. از این لفظ خانم دنبال اسمم بدم می آید.
چادر نازک حریر را سرم می اندازم، فقط برای هیچ. محبوبم مقید و سربه زیر و مذهبی است، اما او مرد است و من دختر. نگاهی دیگر در آینه می اندازم. گناه را در آینه میبینم. چشمانم را میبندم تا خدا را نبینم.






تاریخ : دوشنبه 93/6/3 | 7:5 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()
   1   2      >
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.