نام رمان : شهرزاد قصه گوی من (جلد اول)
نویسنده : *SARINA* کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : 1?3 (پی دی اف) – 0?1 (پرنیان) – 0?8 (کتابچه) – 0?2 مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : 109
خلاصه داستان :
شهرزاد قصه گوی من جلد اول رمانیه که روایتگر زندگی دختری به اسم شهرزاده… یه دختر ساده… ساده اما محکم.
دختری که مردونه در برابر مشکلاتی که گریبانگیرشه سینه سپر کرده و حتی از غرورش گذشته و به خدمتکاری تو خونه های بالاشهری رو آورده …
قصه از جایی شروع میشه که شهرزاد قدم به خونه ی استادش میذاره… کاش شهرزاد میدونست ورودش به اون خونه چه عواقبی به دنبال داره… کاش میشد بهش گفت: نرو شهرزاد! نرو که اگه بری خیلی پشیمون میشی… خیلی …
این جلد پیش درآمدیه برای جلد دوم با عنوان “هزار و یک شب گناه من” که در واقع قصه ی اصلی اونجا شکل میگیره…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از *SARINA* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
جلد اول کتاب با نام هزار و یک شب گناهِ من :
http://www.98ia.com/News-file-article-sid-18249.html
قسمتی از متن رمان :
از پای تلویزیون بلند شدم و به سمت اتاقم دویدم و کتابها و جزوه های مورد نیازم را درون کیفم گذاشتم…مانتوی مشکی رنگ و شلوار جینم را پوشیدم بعد مقنعه به دست از اتاق بیرون آمدم…نیم نگاهی به تلویزیون انداختم که داشت سریال مورد علاقه ام را نشان میداد و همینطور بازیگر مورد علاقه ام را چند لحظه ماتم برد…با اینکه عجله داشتم اما تا لحظه ای که سکانس تمام نشد از جایم جم نخوردم.بعد به خود آمدم…وای خدایا دیرم شده! به روشویی رفتم و مسواک زدم و مقنعه ام را جلوی آینه سرم کردم و چروک بالایش را صاف کردم به پذیرایی برگشتم و تلویزیون را خاموش کردم و به اتاقم رفتم..اهل آرایش کردن نبودم فقط یک رژ صورتی کم رنگ زدم و بلند شدم….کیفم را برداشتم…گوشی ام را که به شارژ زده بودم کندم و داخل جیبم گذاشتم بعد به اتاق کناری رفتم…مادرم روی ویلچرش رو به پنجره ای که به حیاط باز میشد نشسته بود…به سمتش رفتم و گفتم:مامان گلم حاضری که ببرمت؟
با چشم جوابم را داد که یعنی :آره…آماده ام
دسته های ویلچر را گرفتم و کیف کوچکی را از روی تختش برداشتم و به سمت در خانه رفتم…با کمی کلنجار ویلچر را به حیاط رساندم…به سمت در که میرفتم در باز شد و فرزاد … برادر بزرگ من و پسر ناخلف پدر و مادر وارد شد مثل همیشه با اخم هایی درهم…بیچاره پدرم از دست کارهای او دق کرد و مرد….مادرم هم به خاطر حرص خوردن از دست او سکته مغزی کرد و هم فلج شد و هم زبان بست…فرزاد با دیدن من پرسید:باز کجا داری میری؟
گفتم:سلام!…کجا رو دارم برم میرم دانشگاه دیگه….راستی خونه میمونی؟
-:چطور؟
-:گفتم اگه میمونی و تا برگشتنم نمیری بیرون مامان رو دیگه نبرم خونه ی مهری خانوم
-:نه ببرش…من تا نیم ساعت دیگه باید برم جایی…یکی از دوستام برام کارگیر آورده…برم ببینم چطوره؟
-:چه عجب…بالاخره آقا یه تکونی به خودشون دادن
-:دیگه وقتی تو با فیس و افاده ت کارتو ول میکنی مجبورم
-:خیلی بی حیایی فرزاد!
فرزاد که سرش داخل گوشی اش بود بی حوصله گفت:باشه …قبول
-:من رفتم،خداحافظ
در حالی که سرگرم گوشی اش بود چیزی مثل خداحافظ را زمزمه کرد…از خانه خارج شدم و به سمت خانه سمت راستی رفتم و زنگ زدم…چند لحظه بعد دختر جوانی در را به رویم باز کرد…او بهترین دوستم بود…ستیلا…که با دیدنم گفت:سلام خاله مریم!سلام شهی جون!
و کنار رفت و من ویلچر را به داخل حیاط هدایت کردم و گفتم:صد دفعه نگفتم با این مخفف کردن گند نزن تو اسمم؟
ستیلا در را بست و گفت:تو چرا میتونی بگی ستی من نگم شهی؟
-:آخه شهی قشنگ نیست!بسه دیگه چرت و پرت گفتن!ستیلا شرمنده که اینقدر به تو و مامانت زحمت میدم کارگیرم بیاد یه پرستار واسه مامان میگیرم
-:برو اینقدر تعارف تیکه پاره نکن
خندیدم و گفتم:راستی مامانت کو؟
دانلود رمان باغ مارشال
دانلود رمان آرامشی از جنس حوا
دانلود کتاب داستان بلند بر جاده های آبی سرخ جلد اول نوشته نادر ا
رمان حریم عشق
دانلود کتاب قدرت بی پایان ذهنتان
دانلود کتاب اندروید سکوت آفتاب
رمان فریاد زیر آب
دانلود رمان عاشقانه جدید fereshte 69 به نام گشت ارشاد
دانلود رمان عاشقانه جدید شکیبا.ن به نام لیلای قلبم