سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

Lamse Khoshbakhti دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

1 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : لمس خوشبختى

2 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : •?ªƒªδ• کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1?5 (پی دی اف) – 0?1 (پرنیان) – 0?7 (کتابچه) – 0?1 مگابایت (epub)

11 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 175

14 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

رمان راجع به دختریه که پدرش به علت قتل زندانه و دختر برای بیرون آوردن پدرش کاری می کنه که…

 

5 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از •?ªƒªδ• عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان لمس خوشبختى | •?ªƒªδ• کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

دستامو بهم گره زدم و جلوی دهنم بردم و ها کردم تا بلکه از گرمای دهانم دستام گرم بشن اما بی فایده بود سرمای تنم از سردی هوا نبودبلکه از ضعف ، ترس ، استرس و درد هم بود. نگاهمو به در سیاه رنگ دوختم ، چرا کسی بیرون نمیومد؟ 5 روز شد. 5 روز که… افکارم با صدای در یادم رفت سریع بلند شدم و خودمو به در سیاه رنگ رسوندم دری که رنگ لباسی بود که این روزا اهالی این خونه به تن داشتن. منم سیاه پوش بودم. منم غم داشتم. منم واسه دل درموندم سیاه پوشیده بودم. درد من از درد اینا بدتر بود. اینا عزیز از دست داده بودن ولی من نمیدونستم عزیزمو خواهم داشت یا نه…
سوزوکی مشکی رنگی از پارکینگ بیرون امد سریع به سمت ماشین رفتم. راننده با دیدنم نگه داشت. به شیشه راننده کوبیدم و با التماس گفتم:
-توروخدا اقا، خواهش میکنم به حرفام گوش کنید ، اقا…
هنوز حرف از دهنم خارج نشده بود که ماشین به حرکت افتاد دنبالش دویدم و با التماس فریاد زدم:
-خواهش میکنم رضایت بدید به خداوندی خدا کنیزیتونو میکنم …
همین طور که ماشین حرکت می کرد همراهش توی خیابون کشیده شدم و در اخر وسط کوچه روی زمین افتادم و با صدای بلند زجه زدم و از خدا کمک خواستم. مردمی که از کنارم رد میشدن با ترحم نگاهم میکردن و برخی هم بی خیال رد میشدن . به سختی خودمو به پیاده رو رسوندم و دوباره مصیبت نامه سر دادم. توی حال خودم بودم که کودکی از کنارم گذشت و اسکناس پاره ی صد تومانی جلوی پام انداخت و بعد با خوشحالی دست مامانشو گرفت و گفت:
-مامان به این خانومه کمک کردم خدا دروغی که صبح به بابا گفتم میبخشه؟
جیگرم اتنیش گرفت. دلم سوخت. سر بلند کردم و خیره به اسمون گفتم:
-می بینی خدا؟ می بینی به چه روزی افتادم؟ تک دختر ارسلان خان، دختری که کل دنیا نازشو خریدارن کارش به جایی رسیده که با گدا اشتباهش میگیرن. خدایا این رسمشه؟ چه حکمتی تو کارته خدا؟






تاریخ : چهارشنبه 93/6/26 | 6:38 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.