سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

نام رمان : پشت کوه

نویسنده : لیلی تکلیمی کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : 6?2 (پی دی اف) – 0?5 (پرنیان) – 1?1 (کتابچه) – 0?6 (ePub) – اندروید 1?0 (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : 586

خلاصه داستان :

یه خانم جوان برای تدریس به مدرسه ای می ره که در یک روستای نسبتا دور افتاده ست، اونجا با بچه ها و اتفاقات جالبی روبه رو می شه .
ما در این داستان علاوه بر خانم معلمی که سعی داره صبور و منطقی نشون بده، با پسر نوجوون با نمکی هم آشنا می شیم که رو مخ این خانم معلمه و تقریبا هیچیش به آدمیزاد نرفته ولی یه کمی که پیش بریم حتی می تونیم عاشقش بشیم.
توی این داستان با هم می خندیم، می ترسیم و با ماجراهایی رو به رو می شیم که مرتبط با شهروندان نامرئی و غیرعادی پشت کوه، یعنی اجنّه ست!

 

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از لیلی تکلیمی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

آقای مدیر که پیش بینی کرده بود دیر یا زود مرا ببیند که گوش کوهان را گرفته ام و به شیوه ی معلم های قبلی اورا به سوی دفتر می کشانم، زیرلب باخودش غرولندی کرد:
ـ” پس بالاخره تو هم صبرت تموم شد!”
معترضانه صدایم را بالا بردم:
ـ” آقای صادقی لطفا تکلیف منو با این کوهان پشت کوهی روشن کنید!”
مدیر بابی حوصلگی غرید:
ـ” شماره تلفن خونه تون روبده تا بگم بابات بیاد تعهد بده…”
با خشم دندان به هم ساییدم:
ـ” تعهد؟ کار این جونور از تعهد گذشته، دیوونه م کرده با این خل بازی هاش!”
بی تفاوتی مدیر روی اعصابم بود:
ـ” باشه، هرچی شما بگین… خیلی خب کوهان، شماره تلفن!”
این دیگر آخرش است! موقع ثبت نام بچه ها شماره از آنها نگرفته یعنی؟!
کوهان بی هیچ نگرانی و دلشوره ای پاسخ داد:
ـ” ما تلفن نداریم.”
مدیر هم اصلا دلشوره ای نداشت:
ـ” شماره همسایه تون رو بده.”
کوهان شماره ی همسایه اش را روی یک ورقه نوشت. مدیر شماره گیری کرد و زد روی بلندگو:
ـ” الو؟”
ـ” سلام خانم، ازمدرسه ی کوهان پشت کوهی تماس می گیرم. “
ـ” کوهان همسایه مونه، به من چه؟”
ـ” می شه لطفا پدرش رو صدابزنید؟”
ـ” نه! پدرش اون میش سیاه سفیده شون رو برده دامپزشکی، فکر کنم مش مشه گرفته، یا شاید هم جنون گاوی…”
ـ” خب مادرش رو صدا کنید!”
ـ” نمی شه، مادرش رفته جهازبرون دختر خوارشوهر خواهرش!! یه گلدون کریستال هفتاد و سه هزارتومنی هم به عنوان چشم روشنی براشون خریده تا چش و چال فامیل دوماد درآد!”
ـ” برادر بزرگ ترش چی؟”
ـ” بانامزدش رفتن مشهد زیارت، ساعت سه وبیست وپنج دقیقه صبح بلیط داشتن که دوساعت تأخیر بهش خورد و سرساعت ده و چهل و سه دقیقه پرواز کردن!!”
ـ” خودتون لطفا یه سر بیاین مدرسه.”
ـ” وا به من چه؟ مگه من فضولم؟!”
و بی هیچ مقدمه ای ارتباط از آن سوی خط قطع شد. مدیر با بی حوصلگی گوشی قطع شده را اندکی به سویم متمایل کرد تا بگوید دیدی قطع شد؟ وبعد بابی قیدی شانه ای بالا انداخت وگوشی را روی شارژرش گذاشت.






تاریخ : دوشنبه 94/9/30 | 1:1 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.